زیادی........


از آشنایی تا جدایی

اگر خداوند روزی آرزوی انسانها را برآورده میکرد، من بی گمان دوباره دیدین تو را آرزو میکردم و توهرگز ندیدن مرا...آنگاه نمیدانم به راستی خداوند کدام را میپذیرفت...

قبل رفتنت یادت هست بودی ولی انگار نبودی....

حس میکردم داری میری ولی میگفتم دروغ....میگفتم کار داره و سرش شلوغه...آخه خودت دلیل کمرنگی تو همین موضوع و بیان میکردی....

ولی میدونستم که دیگه واست زیادی ام...میدونستم که سرت شلوغه...میدونستم که دیگه دوسم نداری...وقتی میگفتم اصلا خداحافظ دوست داشتم برای یه بارم که شده بگی نروگریه.....بگی نرو خواهش میکنم...ولی میگفتی به سلامت....میگفتی به سلامت و من التماست میکردم که نرو، خواهش میکنم نرو تنهام نذار...              میفهمم حالا دلیلشو...چون من واقعا تنها میشدم ولی تو نه....                                                                                                           روز آخری یادته چقدر التماست کردم که نری در حالی که قبلش وقتی بهت زنگ زدم گوشیت و دادی دست دوست دختر جدیدت که جواب من و بده؟که من و از سر خودت بندازی؟اما من دیگه واسم این حرف و حدیثا اهمیت نداشت...میخواستم بیام کادو تولدت و بدم یادته؟                                                                                                   به خدا پیشم نبودی ببینی حال و روزم چی شد وقتی g.f جدیدت جوابمو داد...وقتی به تو میگفت عزیزم....

نبودی ببینی با کادو تولدت وقتی با دوستام خوشحال به سمت گل فروشی میرفتیم افتادم تو بغلشون و تا جا داشتم گریه کردم...نبودی ببینی چقدر خودم و آماده کرده بودم که وقتی میای خوشمل و خوشدل باشم ولی اونقدر گریه کرده بودم که صورتم خراب شدش....نمیدونستم برم یا بمونم.....

یادته زنگ زدی گفتی میای بع اونقد منتظر موندم که بیای...وقتی اومدی چقدر قشنگ باهام دعوا کردی که چرا بهت زنگ زدم...که چرا 24 ساعته افتادم دنبالت...که چرا مزاحمت میشم که چرا اینقد خود خواهم و ولت نمیکنم....

ولی خودت که میدونستی جواب همه چراهات اینه که عاشقتم اینه که نمیتونم ازت دور باشم اینه که وابستت شدم اینه که .....

پس چرا این حرفا رو زدی؟یادته گفتی دیگه مزاحمت نشم؟یادته تلمو واسه همیشه پاک کردی؟ولی مگه میتونی فراموش کرده باشی؟یادته گفتی دیگه مزاحمت نشم؟یادته گفتی دیگه بهت زنگ نزنم؟یادته گفتی ما واسه هم مردیم؟یادته گفتی خاطراتمونو فراموش کنم؟ یادته چقد راحت این حرفارو زدی؟                                                       منم گفتم که واقعا بدون تو میمیرم....               

زندگیه بی تو واسم سخت بود سه دفعه دست به خود کشی زدم ولی عملی نشد... نمیدونم چرا؟چه حکمتی توش بود نمیدونم....گفتم شاید حکمتش برگشتته برا همین هنوز منتظرت نشستم...

ولی دیگه نمیتونم ...برگرد هرطوری هستی راضی ام فقط برگرد....

قلب کوچیکم تحمل دوریت و نداشت بعد تو بیقراری کرد...بعد تو بیقراری میکنه میبینی تو که رفتی منم دارم واسه همیشه میرم...سخته دوریت برگرد...هنوزم دیر نشده برگرد...

تا وقتی برنگردی گریه امونم نمیده...به کجا پناه ببرم خدا آغوششو روم بسته....

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:1 توسط هانیه| |


Power By: LoxBlog.Com