نیستی.........


از آشنایی تا جدایی

اگر خداوند روزی آرزوی انسانها را برآورده میکرد، من بی گمان دوباره دیدین تو را آرزو میکردم و توهرگز ندیدن مرا...آنگاه نمیدانم به راستی خداوند کدام را میپذیرفت...

میبینی وقتی نیستی حال و روزم چه شکلیه دیگه هیچی واسم معنی نداره...                  دیشب دلم گرفته بود دوست داشتم سرم و بذارم رو پات و گریه کنم میخواستم فقط خودت آرومم کنی میدونم بهت قول دادم گریه نکنم ولی نمیتونم تو که نیستی حالو روز منم همینه.

وای خدایا چقدر دلم گرفته....                                      

دلم واست تنگ شده یعنی دل تو اینقد سنگه که یکدفعه رفتی و دیگه هم خبری ازت نیست...بیا که دارم دیوونه میشم.بیا از هر چی دارو هستش دیگه خسته شدم.تو که بیای دیگه به این داروها احتیاجی نیست...دکترا میگن دارم به مرز دیوونگی نزدیک میشی باید مواظب خودت باشی،نمیای که مواظبم باشی آخه تو که باشی دیگه غمی ندارم.اینطوری هر روز مثل دیوونه ها دنبالت میگرد....

برگرد تمومه دارو ندارم...بخدا دیگه حتی خودمم دوست ندارم از خودمم بدم میاد،با هیچکی حرف نمیزنم،گوشه گیر شدم چون فقط تو رو میخوام...

همه زندگیم تنهام نذار من بدون تو تنهای تنهاام.......

 





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:10 توسط هانیه| |


Power By: LoxBlog.Com